Monday, August 3, 2009

بزرگ بود و از اهالی امروز بود



روی تخت بیمارستان قائم مشهد دراز کشیده بود ونفسهای آخرش را میکشید.82 سال سن داشت و بیشتر از نصف آن را نقاشی کشیده بود.چهره اش زرد بود و به سختی نقس میکشید . شاید همان صدها کیلومتر سیگاری که به قول خودش کشیده بود او را این چنین ناتوان ساخته بود و گرنه پیرمرد زنده دلی که با شوق ما را برای نقاشی به طبیعت میبرد و با آن دستهای لرزانش نقش دل میزد حالا حالاها زود بود که از پای بیفتد.نامش استاد ترمه چی بود.
وقتی من را بالای تختش دید دستم را فشار داد و با همان لهجه شیرینش پرسید: به نظر خودت راه درستی رو انتخاب کردی؟ جواب دادم آره استاد. گفت: پس تا آخرش برو. من آخرین شاگردی بودم که به ملاقاتش رفتم.
فردای آنروز استاد بهشت را روی بومش تصویر کرد

No comments: