Friday, August 14, 2009

پاریس، شهر عشق


تو همون نگاه اول عاشقش شدم. مگه می شد بی تفاوت از کنارش گذشت. مگه امکان داشت تو هواش نفس کشید و بهش دل نداد. مگه میشد لمسش کرد و دیوونه نشد. مثل یک خواب بود. خوابی که دوست نداشتم هیچ وقت تموم بشه. تموم اون یک هفته که آسمونش رو میدیدم مثل یک رویای شیرین گذشت. انگار تمام زیباییهای دنیا رو تو خودش جمع کرده بود. حتی تک تک سنگفرشهاش بوی عشق میداد. شیرینی لهجه فرانسوی با کافه هایی که همیشه باز بودند و آوازی که از کنار رود سن می آمد نوستالژیک ترین لحظات رو به من هدیه دادند. کاش هیچ وقت تموم نمیشد. کاش اسم همه خیابانهای دنیا مثل سن میشل و مونتمارته زیبا بود. پاریس همان طوری بود که انتظارش رو داشتم،زیبا و با شکوه. کافی بود فقط یه لحظه خودت رو بهش بسپری...
حالا هر وقت لا ویه این رز رو با صدای ادیت پیاف گوش میدم پاریس با تمام قشنگیهاش میاد جلو چشمم. هر چقدر هم تمام احساساتمو به کار بگیرم باز هم نمیتونم اون طوری که بود توصیفش کنم. فقط میتونم بگم که خیلی دلم براش تنگ شده

2 comments:

ع ر ز / رنگینکمانِ سفید said...

خیلی دوستاش دارم، با اینکه ندیدماش. یکی از دلایل مربوط بودناش به نویسندهی مورد علاقهام است.
(داستانی دارم که در وبلاگام هست به اسم "سفر به صبح" در بخش [چند داستان پیشین] که در این شهر میگذرد.)

کوچه نادری said...

من عاشق سفرم. دلم می خواد همه اش از این شهر به اون شهر برم. ببینم و عکس بگیرم و مستند بسازم و بنویسم. سفر بزرگترین عشقم در زندگیه ولی پاریس قشنگ تو رو هنوز ندیدم. امیدوارم بتونم ببینمش...
همیشه سفرات خوب و خیال انگیز باشه نازنین